فخستگي ايالات متحده از دست دنيا- «گيج»، «ضعيف»، «غيرمصمم»، «خائن»، «سست»، «ساده لوح»، «بي منطق»، «بي بصيرت» و «بي تجربه»؛ اينها کلماتی اند که جمهوري خواهان در مدت ٨ سال براي توصيف باراک اوباما و سياست خارجی او به کار برده است.
به زعم آن دو رئيس جمهوری با اجتناب از کاربرد زور به شالوده بزرگی و اعتبار ايالات متحده آسيب رسانده است.
اگرچه جمهوری خواهان هيچ فرصتی را برای تاکيد براين که آقای اوباما تا چه حد ايالات متحده را تحقيرکرده، ازدست نداده اند،کانديدای اصلي دو حزب در انتخابات مقدماتی از گفتار های افراطی فاصله گرفته اند.
در دسامبر ٢٠١٥، آقای تد کروز از «محافظه کاران نوعی ديوانه یکه می خواهند همه کشورهاي دنيا را اشغال کنند و فرزندانمان را به خاور نزديک بفرستند و به کشتن بدهند انتقاد کرده است.
درهمان ماه، او دربرابر بنياد خيلي محافظه کار «هريتيج» بر خصوصیت مضر دخالت آمريکا، با تکيه بر نمونه ليبيا تاکيد کرد و افزود: «ما نبايد از هيچ يک از جناح ها در جنگ داخلي سوريه حمايت کنيم».
گفته هايی که کمی با يک جمله آقای اوباما در ١٠ سپتامبر ٢٠١٣ مطابقت داشت،درگيري سوريه را «جنگ داخلي ديگري» عنوان مي کرد.
آقای دونالد ترامپ به تاریخ ٣ مارچ گفت: «ما در شرق هزاران ميليارد دالر خرج می کنيم و زيرساخت های کشور خودمان درحال ازبين رفتن است».
در اينجا نيز، می توان پنداشت که اين صدای مستاجر کنونی کاخ سفيد است که شنيده مي شود: «درطول دهۀ اخير، جنگ براي ما هزار ميليارد دالر خرج داشته و اين در زمانی بوده که بر قروض ما درشرايط اقتصادي دشوار به شدت افزوده شده بوده است.زمان آن رسيده که ما بر اعمار کشور خود متمرکز شويم».
اينها گفته های آقای اوباما درسال ٢٠١١، هنگام اعلام عقب نشينی آتی سربازانی بود که هنوز در افغانستان بودند.
«معاينه مغز»
در جناح دموکرات نيز درجريان رقابت های بين نامزدها غالباً از مداخله گري نظامی انتقاد شده است.از جمله اين موارد، مخالفت با جنگ ويتنام توسط جرج مک گاورن درسال ١٩٧٢، کشيش سياه پوست جسی جکسون درسال های ١٩٨٤ و ١٩٨٨ – که به عنوان نمونه از اقدامات ايالات متحده برای سرنگون کردن دولت نيکاراگوئه انتقاد کرد -، ياحتی آقای اوباما منتقد سرسخت جنگ عراق در سال ٢٠٠٨ است.
اما، برای يافتن موردی از مخالفت يک جمهوري خواه با اعزام نيروی نظامی بايد به سال ١٩٥٢ بازگشت که رابرت تفت توسط حزب خود نامزد مطلوب رياست جمهوری محسوب می شد.
او که سناتور ايالت اوهايو بود، با طرح مارشال مخالفت می کرد و سازمان پيمان اتلانتيک شمالی (ناتو) را ناکارآمد و خيلي پر خرج مي دانست و براين باور بود که ايالات متحده جز در موردی که «آزادي ملت» مستقيما مورد تهديد باشد، نبايد به کاربرد زور دست زند.
او در رقابت با دوايت آيزنهاور در مرحله مقدماتی با فاصلۀ اندک باخت.
ازآن پس، کليد موفقيت در مرحله مقدماتی انتخابات رياست جمهوري در ميان جمهوری خواهان، تاکيد بر نقش رهبري جهاني ايالات متحده است.
همين مورد موضوع مرکزي برنامه سياست خارجي آقای جان مک کين درسال ٢٠٠٨ و آقای ويلارد («ميت») رامنی درسال ٢٠١٢ بود.
چرخش کنونی جمهوری خواهان ازآن جهت بيشتر تعجب برانگيز است که جناح محافظه کار درمدت ٨ سال به «ضعف» آقای اوباما معترض بوده و ازاين که از بمباران کشورهای ديگر اکراه نشان می داده ابراز ناخرسندی می کرده است.
اين چرخش با تحليل تحول کلی سياست خارجی آمريکا از سال ٢٠٠٩ بهتر قابل درک است.
اوباما در دو دوره اقامت درکاخ سفيد متهم به اِعمال سياستی است که هيچ اصلي آن را هدايت نمي کند.
سياستی که متفاوت با سياست های هری ترومن («ازبين بردن» اتحاد شوروي)، دوايت آيزنهاور («عقب راندن» کمونيسم)، ريچارد نيکسون («تنش زدایی» نيرومند)، جيمی کارتر («حقوق بشر»)، رونالد ريگان (رودررويی با «امپراتوري شر» اتحاد شوروي) يا حتی جرج دبليو بوش («جنگ عليه ترور») است و اوباما پشت سرخود هيچ دکترينی که نام او را برخود داشته باشد به جا نمی گذارد و کارش تنها سرهم بندی گزينه هايی گاه متناقض بوده است.
او درسال ٢٠١١ با ائتلافی برای سقوط معمر قذافی در ليبيا همراهی کرد و سپس علاقۀ خود به اين کشور را ازدست داد، به بمباران های شديد کاملا غيرقانونی (ازنظر حقوق بين الملل و آمريکا) توسط هواپيماهای بدون سرنشين پرداخت و درپی آن به تلاش ديپلوماتيک چندجانبه براي امضاي يک توافق درمورد برنامه هسته اي ايران دست زد و درمورد برقراری روابط با کوبا به نمايش شجاعت پرداخت.
رئيس جمهوری می بايد ميان نيروهايی حرکت کند که همه می کوشند بر ديپلوماسی او نفوذ يابند: افکار عمومی که به خاطر رويدادب مانند انجام يک سوء قصد يا گردن زده شدن يک روزنامه نگار آمريکايی،مي تواند بين انزواجويي و مداخله گری نوسان کند ؛ نمايندگان حزب حريف – که آماده اند او را به ضعف متهم کنند ؛ مشاوران، وزيران، همکاران و متحدانی – که انتظار دارند واشنگتن مطابق با منافع آنان رفتار کند – و حريفان – که در کمين کوچک ترين گام خطا هستند تا مهره های خود را به پيش برانند.
برخي از رئيس جمهوری ها تصميم های خود را با همکاري تنگاتنگ با وزير خارجه خود مي گرفتند: ترومن و دين آچسن، آيزنهاور و جان فاستر دالس، ريگان و جرج پی شولتز. رئيس جمهوریهای ديگري به مشاوران امنيت ملی يا وزيران خارجه خود متکي بودند: نيکسون و هنري کيسينجر، کارتر و زبيگنيو برژينسکي. درمورد آقای اوباما، او به تنهايی يا با همکاران نزديکش تصميم مي گيرد: آقايان بنجامين رودز، دنيس مک دونو، مارک ليپرت،مردانيیکه کمتر از ٥٠ سال سن دارند و خدمت نظامی خود را نه درزمان جنگ سرد، بلکه پس از ١١ سپتامبر ٢٠٠١ انجام داده اند و به جريان ضد مداخله گری تعلق دارند.
البته رئيس جمهوري کنونی اشخاص با تجربه تری را نيز به سمت های کليدي دستگاه ديپلوماتيک و نظامي گمارده است: آقايان رابرتز گيتز، لئون پانتا و چاک هيگل به وزارت دفاع، خانم هيلاري کلينتون و آقاي جان کري به وزارت خارجه و غيره… اين افراد گاه بر تصميم هاي او سنگيني کرده اند، مانند سال ٢٠٠٩، هنگامي که خانم کلينتون آقاي اوباما را به حمايت از کودتا عليه مانوئل زلايا در هندوراس متقاعد کرد.
اما در زمان هاي بحران، صداي ايشان هميشه گوش شنوا نيافت.
آقاي گيتز در خاطراتش (٣) چنين روايت مي کند که: «از زمان ريچارد نيکسون و هنري کيسينجر، کاخ سفيد در دوران او بيشترين حد تمرکز و اقتدارگرايي در زمينه امنيت ملي را داشته است».
نخستين اختلاف نظرها بين آقاي اوباما و اطرافيانش در سپتامبر ٢٠٠٩، درمورد افغانستان ظاهر شد.
درحالي که رئيس جمهوري وعده پايان اين جنگ را داده بود، جنرال استانلي مک کريستال، مسئول عمليات در محل، به خلاف نظرش اين بود که دستيابي به پيروزي مستلزم افزايش حضور نظامي آمريکا است و برآورد مي کرد که به ٤٠ هزار سرباز نياز است.
ظرف مدت ٣ ماه، جلسه پشت جلسه برگزارشد، وزير خارجه، وزير دفاع، رئيس آژانس مرکزي اطلاعات (سيا)، مشاور امنيت ملي و مدير اطلاعات ملي کوشيدند آقاي اوباما را به پذيرش اين خواست وادارند.
رئيس جمهوري بي وقفه تکرار مي کرد «اين برمبناي منافع ملي نيست» و او نمي خواهد «هزار ميليارد دالر هزينه کند» و خود را درگير «اقدام براي بازسازي ملي در درازمدت» کند (٤). او با خودداري از انتخاب عقب نشيني و تعهد نظامي نامحدود مورد درخواست جنرال مک کريستال، راه حلي بينابيني را برگزيد: باقي ماندن ٣٠ هزار سرباز به مدت ١٨ ماه. او در روز اول دسامبر ٢٠٠٩ در توجيه گزينه خود گفت: «آمريکا بايد نيرومندي خود را به شيوه اي نشان دهد که بر پايان بخشيدن به جنگ ها و پيش بيني درگيري ها منجر شود». بيشتر کارشناسان نظامي اين راه حل ميانه را خيلي ناکارآمد ارزيابي کردند.
درسال ٢٠١١، درآغاز «بهار عرب» ماجرايي مشابه رخ داد. آيا بايد در ليبيا، براي سقوط معمر قذافي، به اين بهانه که شورشيان بنغازي را به کشتار جمعي تهديد مي کند، مداخله نظامي کرد؟ اين بار، اطرافيان آقاي اوباما، به استثناي خانم کلينتون، حزم انديش تر بودند.
آقاي گيتز حتي علناً ابراز کرد که هرکس درنظرداشته باشد نيروهاي جديدي به خاورمیانه نزديک بفرستد بايد «اقدام به معاينه مغز خود» کند (٥). اما فشارهايي ازجانب رسانه ها و خارج بخصوص ازجانب فرانسه و انگلستان که مصمم به ترک ائتلاف بودند و کنگره وارد شد که سناتور دموکرات جان کري و همتاي جمهوري خواه او جان مک کين باهم خواستار برقراري يک منطقه پرواز ممنوع بودند.
ازنو، رئيس جمهوري به گزينه اي «ميانه» دست زد: او مداخله را منتها در چهارچوب يک ائتلاف گسترده با مجوز ازسوي سازمان ملل متحد پذيرفت مجوزي که تنها ايجاد يک منطقه پرواز ممنوع را پيش بيني مي کرد و به سرعت از آن تخطي شد و عملياتي نيز انجام نشد.
آيا در اينجا مي توان اثري از «دکترين اوباما» يافت؟ ايالات متحده قصد داشت براي دفاع از منافع خود «از طريق پشت جبهه»( lead from behind) مديريت کند بدون آن که خود را نشان دهد: با بمباران هايي توسط هواپيماهاي بدون سرنشين، ارجحيت دادن به استفاده مقطعي از نيروهاي خاص يا ديگران را به جاي خود گماشتن.
روزنامه نگار محافظه کار نوي واشنگتن پست (٦) با خشم اين کار را چنين توصيف مي کند: «مديريت از پشت جبهه ، مديريت نيست، پا پس کشيدن است». جنگ سوريه نشان داد که اين امر يک دکترين براي رئيس جمهوري آمريکا نبوده بلکه مانند مورد افغانستان انتخابي موردي بوده است: آقاي اوباما کوشيد هواداران و مخالفان کاربرد زور را مديريت کند، بدون آن که رضايت هيچيک را جلب نمايد
هفت کشور بمباران شده ازسال ٢٠٠٩
سابقه ليبيا ترديد و اکراه او درمورد مداخله نظامي را بيشتر کرد. درمدت دوسال، بين سال هاي ٢٠١١ و ٢٠١٣ او برشمار محکوم کردن هاي شفاهي افزود و خواستار کنار رفتن بشار اسد شد و از شورشيان حمايت لفظي کرد، اما هرگز به فکر استفاده از ارتش نيفتاد.
سوريه ليبيا نيست که کشوري بدون متحدان واقعي باشد. وضعيت درماه اگست ٢٠١٣ زماني تغيير يافت که رژيم بشار اسد متهم به استفاده از سلاح شيميايي در حومه دمشق شد و به اين ترتيب خط قرمز ترسيم شده در يک سال پيش توسط آقاي اوباما را زيرپا گذاشت.
آيا ايالات متحده، درحالي که پاي اعتبارش درميان بود، مي توانست غيرفعال بماند؟ درکاخ سفيد توافقي برمبناي ضرورت «تنبيه» بشار اسد شکل گرفت.
جو بايدن، معاون رئيس جمهوري که معمولا چندان هوادار اعزام نيروهاي نظامي نبود مي گفت: «ملت هاي بزرگ بلوف نمي زنند» (٧). به نظر مي آمد که آقاي اوباما متقاعد شده باشد و حتي از پنتاگون خواست که هدف هاي بمباران را تعيين نمايد.
اما در آخرين لحظه، درپي گفتگويي با آقاي مک دونو، ضد مداخله جو ترين مشاورش، رئيس جمهوري اقدام به چرخش کرد و از گروه خود خواست که راه گريزي برايش بجويند.
اين تصميم با رگباري از مخالفت ها در فرانسه، عربستان سعودي اسرائيل و کشورهاي حاشيه خليج فارس روبرو شد و موجب گرديد که جمهوري خواهان به او نسبت «بزدلي» بدهند و شماري از دموکرات ها نيز به خشم آيند و آقاي کري احساس کند که «سرش کلاه گذاشته شده» است (٨). لئون پانتا، وزير پيشين دفاع در خاطراتش مي نويسد که آقاي اوباما «پيام بدي براي دنيا فرستاد»، «اين امر تأکيدي بر ضعف بيش از پيش او بود. به نظر من، رئيس جمهوري غالبا منطق يک استاد دانشگاه را بر شور و شوق يک رهبر ارجحيت می دهد (٩)».
شماري از محافظه کاران تصميم آقاي اوباما را نقطه عطفي همانند توافق «مونيخ جديد» مي دانند که پيامدهاي طولاني ناگواري خواهد داشت: آنها تاکيد مي کنند که اگر ايالات متحده درسال ٢٠١٣ دمشق را تنبيه کرده بود، سازمان حکومت اسلامي (داعش) موفق به جهش نمي شد، ايران جايگاهي چنين قابل ملاحظه در صحنه سوريه اشغال نمي کرد، مسکو جرئت الحاق کريمه به خاک روسيه را نمي داشت و غيره. آقاي اوباما پاسخ مي دهد که روسيه از لحن رزمجويانه آقاي جرج دبليو بوش و نيز حضور صدهزار سرباز آمريکايي در عراق نگراني به خود راه نداد و درسال ٢٠٠٨ در درگيري گرجستان مداخله کرد.
به نظر او، مشاهده نشانه بازگشت به زورمداري روسيه در رفتار آقاي ولاديمير پوتين به خاطر «عدم شناخت ماهيت قدرت در عرصه سياست خارجي است.
معناي قدرت واقعي اين است که بتوانيد بدون توسل به خشونت به آنچه مي خواهيد دست يابيد. روسيه زماني که اوکراين دولت فاسد دست نشانده اي بود که مسکو سرنخ هاي آن را دردست داشت، از قدرت بيشتري برخوردار بود.
به علاوه، واشنگتن در دوران بحران اوکراين غيرفعال نمانده است. آقاي اوباما فزون بر تجديد فعاليت «ناتو» در اروپاي مرکزي بر اتحاديه اروپا فشار مي آورد تا درمورد روسيه تحريم هاي ديپلوماتيک و اقتصادي اِعمال کند.
به رغم همه اينها، تصميم درمورد سوريه چرخشي همه جانبه در ديپلوماسي آمريکا است.
براي نخستين بار پس از سال ٢٠٠٩، آقاي اوباما به يک راه حل ميانه نظامي دست نزده و با مذاکره با روسيه درمورد برچيدن سلاح کوت شيميايي دمشق بر انديشه اقدام نظامي و هرگونه «تحريک» دربرابر ايالات متحده نقطه پايان نهاد.
اين گسست بر انتخاب واشنگتن درمورد استراتیژی« عدم سنگر سازي مجدد مهر تاييد زد.
از عقب نشيني نيروهاي نظامي از عراق و افغانستان تا کاهش بودجه و خودداري از اعزام نيروهاي جديد نظامي، آقاي اوباما کوشيد از حضور نظامي آمريکا در دنيا بکاهد تا بتواند خود را روي مشکلات داخلي و چاره جويي براي دخالت هاي بي ثبات کننده بوش متمرکز کند.
علاوه براين، ايده عدم سنگر سازي مجدد آشکارا برمبناي «راهنماي استراتیژیک » منتشرشده توسط وزارت دفاع درسال ٢٠١٢ تدوين شده است: «براي دستيابي به هدف هاي امنيتي، ما به تاکتيک هايي نرم و کم مصرف دست خواهيم زد.نيروهاي آمريکايي ديگر در موقعيت انجام عمليات درازمدت درمقياس وسيع نخواهند بود».
اين موضع گيري چندان ربطي به انزواجويي ندارد: ايالات متحده دهها پايگاه نظامي خود درسراسر دنيا را حفظ مي کند، بزرگ ترين ارتش جهان است، سرويس هاي اطلاعاتي آن ازهمه جهت رشد مي يابند، ٧ کشور (عراق، سوريه، افغانستان، يمن، پاکستان و سومالي) را بمباران کرده و به دخالت در امور حکومت هاي ديگر و اقدام براي بي ثبات کردن دولت ها، عمدتاً در آمريکاي لاتين ادامه مي دهد.
اين عقب نشيني ناشي از روش ايده آليستي، به مفهوم بازتوزيع قدرت درسطح جهاني يا صلح گرايي نيست.
آقاي اوباما، چنان که مکرر مي گويد مخالف جنگ نيست بلکه با «جنگ احمقانه» مخالف است، جنگي که درخدمت منافع آمريکا نبوده پُر خرج فايده آن منفي باشد.
امروز، پناهجويان از ترکيه يا لبنان راه اروپا را درپيش مي گيرند، بهاي نفت پايين باقي مانده است، سوء قصدهايي در انقره، بروکسل، تونس و باماکو رخ مي دهد: واشنگتن چرا بايد خود را با اعزام نيرو به شرق نزديک درگير کند؟ اما يک حمله گسترده در خاک آمريکا بزرگتر از تيراندازي ٢ دسامبر ٢٠١٥ در سن برناردينوي کاليفرنيا که موجب کشته شدن ١٤ تن شد -، در هرلحظه مي تواند وضعيت را تغيير دهد.
آقاي جرج دبليو بوش در اکتوبر سال ٢٠٠٠ مي گفت: «اگر ما گستاخ باشيم، کشورهاي ديگر نسبت به ما بغض خواهند داشت، اگر ملتي متواضع ولي قوي باشيم، ما را تمجيد خواهند کرد» و حتي افزوده بود: «من فکر نمي کنم که از نيروهاي ما بايد در کارهايي استفاده شود که “سازندگي ملي” ناميده مي شود». وبعد، ١١ سپتامبر رخ داد…
آقاي اوباما با تصميم قاطع براي برگرداندن ورق دراين مورد، به کاخ سفيد راه يافت تا بتواند توجه خود را بر «آسيا» متمرکز کند که سير رويدادهاي آن توجه برانگيز است.
اين موضوعِ «چرخشي» بود که درسال ٢٠١٠ آغاز شد. استفن سستانوويچ استاد دانشگاه کلمبيا مي نويسد: « “برقراري مجدد تعادل” به سوي “آسيا” همان نقشي را در استراتیژی عدم سنگر سازي مجدد دستگاه مديريتي اوباما دارد که گشايش به سوي چين در روش آمريکا در پايان جنگ ويتنام داشت.
اين ثابت مي کند که ايالات متحده، چنان که نيکسون گفته بود درحال «ازبين رفتن به عنوان ابرقدرت» نيست با آن که اين امر موجب اقدامات نماديني مانند (ديدارهاي حکومتي، گشايش يک پايگاه نظامي در استراليا، تقويت مجتمع کشتی های دريايي آمريکا در اقيانوس آرام…) شد و در ٤ فبروري ٢٠١٦ به امضاي توافق دوسوي اقيانوس آرام انجاميد، اين جهت گيري جديد به نتيجه نهايي خود منتج نشد.
درواقع، «بهارعرب» درسال ٢٠١١ ايالات متحده را به خاور نزديک فراخواند.
آقاي اوباما در گفتگو با جفري گلدبرگ به ستوه آمدن، اگرنه بي علاقگي نسبت به اين منطقه، که به نظر مي آيد آن را موردي نااميدکننده مي داند آشکار مي کند.
او بر تمايل و ترجيح خود نسبت به مردمان «آسيا»، «آفريقا» و «آمريکاي لاتين» تاکيد مي نمايد که «ازخود نمي پرسند چگونه آمريکائيان را بکشند، بلکه خواستار آموزش بهتر و ايجاد چيزي ارزشمند هستند».
ايالات متحده براي «بازسازي» افغانستان بيش از بازسازي ١٦ کشور اروپايي در طرح مارشال پس از جنگ جهاني دوم مصرف کرده، بدون آن که بتواند نظمي ايجاد کند.
اين شکست هاي پي درپي آقاي اوباما را به شاخصه محدوديت قدرت آمريکا و اين که نمي تواند خاور نزديک را به دلخواه خود شکل دهد متقاعد کرده است.
اززمان جنگ جهاني دوم، ايالات متحده به تناوب در دوره هاي اطمينان و ترديد درمورد توانايي خود در اداره مقتدرانه دنيا به سرمي برد.
شعف ناشي از پايان جنگ درسال هاي دهه ١٩٥٠ جاي خود را به پرسش هايي درمورد برتري اش داد: آيا آمريکا آنقدر قدرتمند است که بتواند جلوي پيشرفت کمونيسم را بگيرد که با پيشروي هايش در انقلاب چين و دستيابي به بمب اتمي توسط اتحاد شوروي رو به گسترش بود؟ ازسال ١٩٥٢، داگلاس مک آرتور، که مي خواست کوریا را با سلاح اتمي بمباران کند، اعلام خطر مي کرد که «ناتواني ما درحفظ منابع، سنگيني رشد يابنده تعهدات بودجوي، افزايش سرسام آور دیون عمومي» کشور ما را در سراشيب يک «انحطاط نسبي» مي اندازد.
دهۀ بعد نشان از کوشش برتري طلبانه داشت. جان اف کندي، در سخنراني مراسم معرفي اش به عنوان نامزد رياست جمهوري اعلام کرد: «ما هر بار سنگيني را تحمل خواهيم کرد، هر آزموني را پذيرا خواهيم شد، ازهر دوستي حمايت خواهيم کرد. ما براي تضمين پيروزي يا بقاي آزادي، با هر دشمني رودررو خواهيم شد».
مرحله هاي اطمينان غالباً مربوط به دوره هايي است که نابرابري هاي اقتصادي کاهش مي يابد و به نظرمي آيد که آينده براي طبقه متوسط مساعد است.
به محض آن که افق تيره مي شود، قدرت به صورت يک بار سنگين درمي آيد.
درسال هاي دهۀ ١٩٧٠، درحالي که نرخ سود و دین خانوارها افزايش مي يافت و دو شوک نفتي اقتصاد کشور را تضعيف مي کرد، فاجعه ويتنام و پيشروي اتحاد شوروي در آسيا و آفريقا نقطه ضعف هاي برتري نظامي آمريکا را نشان داد.
در سال ١٩٧٦، بنابر تحقيقي توسط «شوراي روابط خارجي»، ٤٣ درصد از آمريکايي ها براين نظر بودند که ايالات متحده مي بايد «در درجه اول به امور مربوط به خود بپردازد»، اين رقم يک رکورد از زمان آغاز اين تحقيق درسال ١٩٦٤ (٢٠ درصد) بود.
دوشکل يک نوع ملي گرايي
درسال ٢٠١٣ اين رقم به ٥٢ درصد رسيد که باز يک رکورد بود.
بنابر يک نظرسنجي در ماه مارچ ٢٠١٤، تنها ٣٠ درصد آمريکاييان خواهان اين بودند که درصورت حمله روسيه، کشورشان از پولند دفاع کند.
اين رقم براي لتوني ٢١ درصد بود وحتي درمورد انگلستان به زحمت به ٥٦ درصد مي رسيد.
درنظرسنجي هاي پي درپي، تنها حملات توسط پهبادها و بمباران عليه داعش، که پس از تصرف موصل و گردن زدن جيمز فولي روزنامه نگار آمريکايي درمورد آن تصميم گرفته شد، از حمايت گسترده اي برخوردار بود.
بي گمان «براي ساخت افکار عمومي بايد کار کرد» و اين امکان وجود دارد که جنگي که هوادار نداشته محبوبيت يابد.
آقاي اوباما حاضر به انجام اين کار نيست، آقايان کروز و ترامپ هم همين طور و حتي ترامپ پيشنهاد کرده که کشورش از پيمان «ناتو» خارج شود زيرا اين سازمان «منسوخ» شده و بسيار پرخرج است.
چنان که تاريخ دان انگليسي پري آندرسون نشان داده، مداخله گري و انزواجويي دو وجه يک ملي گرايي را تشکيل مي دهد.
يکي ازاين دو وجه به سلطه جويي آمريکا مشروعيت مي دهد و جهاني گرايي آن را ارزش مي شمارد (اين وجه فعاليت منجي وار واشنگتن در رهنموني دنيا به راه راست را توجيه مي کند)، وجه ديگر استثناگرايي (که حفظ خصوصیت منحصر به فرد جامعه اي که در جهان تافته جدابافته است را ترغيب مي کند) را مشروعيت مي بخشد.
انزواجويي که پيش از جنگ جهاني دوم چيرگي داشت، در دوران جنگ سرد تقريبا به کلي از اردوگاه محافظه کار محو شد، اما درپي فروپاشي اتحاد شوروي ازنو سربرآورد. در آن زمان اين جريان دو شکل به خود گرفت: يکي درخود فرو رفتن کامل، که توسط يک آزادي خواه به نام ران پل و يک ضد مداخله گري محافظه کار به نام پاتريک بوکانان، که پيشتر همکار نيکسون و ريگان بود نمايندگي و ترويج مي شد.
بوکانان درسال ٢٠٠٦ مي گفت: «اگر ما رفتار مشابه امپراتوري بريتانيا را متوقف نکنيم، به همان سرنوشت دچار خواهيم شد.
اين جريان که درسال هاي دهه هاي ١٩٩٠ و ٢٠٠٠ خيلي در اقليت بود، در دوران رياست جمهوري اوباما نيرويي تازه يافت.
اين گروه با جمع شدن گرد محور «انستيتو کاتو» و نشريه «آمريکن کنسرواتيو» (که درسال ٢٠٠٢ توسط آقاي بوکانان براي مخالفت با جنگ عراق بنيانگذاري شد)، به پيش بيني فاجعه هاي افغانستان و عراق، و نيز زمينه بحران اقتصادي و اجتماعي پرداخت.
درواقع،دیون عمومي برخي از جمهوري خواهان را به گزينش کاهش مخارج و بودجه نظامي واداشت. در ماه اگست ٢٠١١، کنگره به يک برنامه رياضت اقتصادي (موسوم به « در بند نگهداشتن ») راي داد که کاهشي هزار ميليارد دالر در بودجه عسکری درمدت ١٠ سال را پيش بيني مي کرد. به اين ترتيب «بازهاي بودجوی » بر «بازهاي نظامي» غلبه يافتند.
موفقيت نامزدي آقايان ترامپ و کروز تائيدي بر اين گرايش جديد است و شکاف فزاينده بين سياست خارجي رسمي و راي دهندگان خواهان عدم مداخله را نشان مي دهد. امروز هم هنوز، متنفذترين انديشکده ها، مقامات بلندپايه پنتاگون و وزارت خارجه، تحريريه هاي «وال استريت جورنال»، «واشنگتن پست»، «فاکس نيوز» يا «سي ان ان» درحد وسيع خواهان مداخله گري هستند و صدايشان همچنان نيرومند است.
بنجامين فريدمن مي گويد: «دستگاه رسمي سياست خارجي تقريباً به طور کامل از محافظه کاران نو در جناح راست و مداخله جويان ليبرال در جناح چپ تشکيل شده است». غالب ناظران مطلع گفته اند که اگر آقايان کروز يا ترامپ به عنوان نامزد حزب جمهوري خواه انتخاب شوند، از آنان دوري خواهند جست و حتي به خانم هيلاري کلينتون راي خواهند داد. نامزد حزب دموکرات از جنگ عراق و بمباران سوريه و ليبيا حمايت کرده و براين نظراست که توافق اتمي امضا شده با ايران فاقد قاطعيت است و از زماني که وزارت خارجه را ترک کرده، در انتقاد از آقاي اوباما ترديد نکرده است.
او حتي با آن که اخيرا اظهارات خود را به خاطر مقابله با حملات رقيبش برني ساندرز که همواره به جناح ضد جنگ دموکرات تعلق داشته تعديل کرده و همچنان هوادار سرسخت مداخله گري و مطمئن ترين فرد براي نخبگان سياست خارجي آمريکا است.
فريدمن تاکيد مي کند که: «واقع بينان و ديگر پژوهش گران درمورد مداخله گري ها افکاري نزديک به هم دارند».
با تمرکز بر روي ايالات متحده: استدلال را غالبا مي توان از زبان آقايان کروز، ترامپ و اوباما براي توجيه انفعال مبارزه جويانه شنيد. همچنين، هرسه اينها در اين ايده سهيم اند که متحدان واشنگتن – از عربستان سعودي گرفته تا فرانسه و کشورهاي حاشيه خليج [فارس]، آلمان و ژاپن – مي بايد از گذاشتن بار سنگين نظام امنيت بين المللي بردوش آمريکا دست بردارند. سرانجام، با آن که همه اينها بر اراده خود براي جلوگيري از آسيب رساني داعش تاکيد مي کنند، و حتي برخي پيشنهاد مي نمايند که داعش زير «فرش بمب» قرار گيرد، به صورتي متناقض براين نظر توافق دارند که «شرق نزديک» ديگر کانون منافع آمريکا نيست.
اين ايده که بي ترديد درعرصه اقتصادي درست است، از ديدگاه اخلاقي و سياسي پرسش برانگيز است: آيا ايالات متحده مي تواند از امروز به فردا تصميم بگيرد که ديگر نمي خواهد رهبريی که در مدت ٦٠ سال به نيروي اسلحه به دست آورده را به عهده داشته باشد؟ آيا ايالات متحده مي تواند بدون هيچ گونه ناراحتي روحي و بازپرداخت و جبران (مالي، حمايت ديپلوماتيک برمبناي همکاري دوجانبه وعادلانه و غيره) خود را از منطقه اي که مدت ها آن را بي ثبات کرده کنار بکشد؟ جِرِمي شاپيرو، پژوهشگر «بنياد بروکينگز» و مشاور وزارت خارجه موضوع را به شکلي خلاف عرف چنين خلاصه مي کند: « آنچه اهميت دارد دستيابي به صلح [درشرق نزديک] نيست، بلکه اين است که ايالات متحده تا چه حد در بوجود نيامدن صلح مسئوليت دارد ». اما تاريخ را نمي توان محو کرد: حتي زماني که ايالات متحده ديگر سربازي در منطقه نداشته باشد، مسئول هرج و مرجي است که ايجاد کرده است.
نویسنده Benoît Bréville
برگردان به فارسي دري محمد اکبر زمين